تـــــو را مـن بـا قــلــب دوسـت دارم نـه بـا حــرف و یادت خردادیست در فصل زندگانی ام همانقدر گرم همانقدر تلخ می بوسمت بِساݩ دُرناےِ عاشـ.ـق ڪه لمس میڪندنیلڪَوݩ دریا را و مَست و غزلخـواݩ اوج میڪَیرد در آسماݩ خوشبحال من که با چشمان تو بیعت کردم آن هنگام که گل عشق میان ما شکوفا شد قسم خوردم به قلبِ تو وفادار بمانم تا پای جان تا خود خدا وتا ابد از دوست داشتنت دست نکشم دوست داشتن من با عالم و آدم فرق میکرد من وقتی دلتنگ ات بودم نمی توانستم تورا در آغوش بگیرم نمی توانستم قرار عاشقانه داشته باشم عصر ها نمی توانستم پیاده رو ها را قدم بزنم ولی تو را دوست داشتم با همه ی کارهایی که نمیتوانستم بکنم تو را دوست داشتم من تو را از همین جایی که هستم از همان جایی که هستی دوست دارم از پشت همان پنجره ی خیالت که ختم میشود به آسمان تو دوست دارم اندازه تعداد روزایی که عمر کردم دوست دارم اندازه تعداد تپشای قلبم توو کل عمرم دوست دارم اندازه تعداد نفسایی که کشیدم برای زنده موندن دوست دارم اندازه قدمایی که برداشتم برای راه رفتن دوست دارم اندازه کل اسمونی ابی دوست دارم اندازه رز سفیدایی که وجود دارن دوست دارم به زیبایی پروانه های رنگارنگ دوست دارم به اندازه فاصلمون تا ماه دوست دارم به اندازه کره زمین من تورو به اندازه تموم ادمایی که دوست دارن و دوست ندارن دوست دارم عشقه تو برام مثل ماه برای شب خورشید برای روزه اگه عشقت توی رگام جریان پیدا نکنه وجود ندارم من فقط برای این بدنیا اومدم که تو بشی نفس من
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|